اختصاصی خبر ساحلی:
یادی از بازیگر نقش رئیسعلی دلواری/تصویر
یادی از بازیگر نقش رئیسعلی دلواری/تصویر
زندهیاد محمود جوهری بازیگر جوانی بود كه چهره و بازی او با تكسریال مشهور و دیدهشدهاش، در چهار دهه اخیر، بهخوبی در ذهن بینندگان تلویزیون به ثبت رسید.
بهعلاوه، منتقدان و كارشناسان نیز همواره از بازی او بهنیكی یاد میكنند. جوهری با دلیران تنگستان ساخته همایون شهنواز بر خاطرهها نشست.
نخستین پخش این سریال از اسفندماه سال ۱۳۵۳ آغاز شد و تا بهار سال بعد ادامه یافت. نقش «رئیسعلی دلواری» از ابتدا بستر خوبی برای جوهری فراهم كرد و او هم قدر این موقعیت را دانست.
او پیشتر، بازیگر حرفهای تئاتر بود و انگیزهی شهنواز در بهكارگیری هنرپیشگان كمتر دیدهشده (در كنار چند بازیگر حرفهای و شناختهشده مانند منوچهر فرید، اسماعیل داورفر، ولی شیراندامی، نعمت گرجی،...) و حتی برخی نابازیگران (كه خود در گفتههایش به نقشهای برخی از آنها اشاره میكند)، باعث شد تا محمود جوهری در نخستین گامی كه بیرون از صحنهی نمایش و در گسترهای بزرگتر همچون تلویزیون برداشت، نقش اصلی این سریال تاریخی و مهم را بر عهده بگیرد و از پس آن بهخوبی برآید؛ هرچند كه آن تقدیر شوم، اولین گام بزرگ این بازیگر را آخرین گام او نیز قرار داد...
*
مرگ زودهنگام محمود جوهری سبب شد كه امروز كمتر دربارهی زندگی شخصی، هنری و در كل، آنچه بر او گذشت بدانیم. اطلاعات معدود و محدودی هم كه از این بازیگر در - مثلاً - صفحهای كه دانشنامهی ویكیپدیا برایش ترتیب داده قید شده، عموماً به نقل از مصاحبهی پنج سال پیش نگارنده با همایون شهنواز است. این نكته از آن روی عجیب مینماید كه نام و چهرهی جوهری بهواسطهی پخش مكرر و - تقریباً - هر دوسه سال یكبار دلیران تنگستان در سالهای پس از انقلاب همواره در نظر بوده و هیچگونه بایكوتی هم در خصوص او (از آنگونه كه دربارهی بعضی بازیگران «زمانِ شاهی» اعمال میشود) در میان نبوده است...
به هر صورت از روی تعدادی عكس بهیادگارمانده از آلبوم شخصی و فعالیتهای تئاتری جوهری كه تازگیها به دست نگارنده رسید و انگیزهی نگارش این یادنامه شد، میتوان تخمین زد كه او در زمان درگذشت، در مرز سی سالگی یا حتی یكیدو سال بالاتر قرار داشته و مثلاً متولد نیمهی نخست دههی ۱۳۲۰ خورشیدی بوده است، هرچند كه در همین نوشته خواهیم دید كه همین تخمین نیز محل تردید است و ممكن است جوهری متولد چند سال قبلتر از آن بوده باشد.
شهنواز دربارهی چگونگی یافتن جوهری و سایر انتخابهایش برای بازیگری گفته است: «بازیگران را غالباً از میان كسانی انتخاب كردم كه قبل از آن خیلی كم جلوی دوربین رفته بودند. چون فكر میكردم بازیگری كه در یك شمایل تاریخی قرار میگیرد، چهره و بازیاش باید بدیع باشد؛ مثل "مسترچیك" كه هایگاز استپانیان نقش او را بازی كرد. كاظم افرندنیا هم جایی گفته است كه اولین كاری كه در آن ظاهر شده همین سریال بود. نقشهای پدر و مادر سیدمهدی بهبهانی [با بازی حمید طاعتی] را پیرمرد و پیرزنی بوشهری بازی كردند. بازیگر نقش مادر خالوحسین دشتی هم بوشهری بود. نقش خورشید را هم یک بوشهری بازی کرد. من از كار این آدمها بیشتر لذت میبردم... به همین طریق، سر کلاسهای مهدی فروغ در دانشكدهی تئاتر، چشمم به محمود جوهری افتاد و از فرم چهره و نجابتِ نگاهش خوشم آمد. خیلی شبیه به عكس واقعی رئیسعلی بود. وقتی به او پیشنهاد بازی دادم گفت تا به حال جلو دوربین نرفته است.
پرسیدم تا به حال كار نمایش انجام دادهای؟ گفت: "با عباس جوانمرد كار كرده و پهلوان اكبر میمیرد را بازی كردهام، اما تا حالا جلوی دوربین بازی نكردهام و این كار از من برنمیآید." در ادامه، زنده یاد دكتر فروغ به من كمكهای زیادی كرد و توانستم از دانشكدهی تئاتر بهجز محمود حدود چهارده بازیگر انتخاب كنم. موقع بازی گرفتن به آنها میگفتم كه من خودم را به شما توضیح میدهم و با این توضیح شما میفهمید كه چه میخواهم، یك خواهش هم دارم و آن اینكه اگر متوجه نمی شوید، بگویید تا باز هم برای شما توضیح بدهم.
به نظرم این روش بهتر بود از اینكه مثلاً بگوییم آقای جوهری! اینجا به طرف پنجره برو، سرت را از پنجره بیرون كن و بعد برگرد و دوباره روی صندلی بنشین. در یك موقعیت، به او میگفتم كه فرض كن مثلاً كسی آمده تا به تو و به نهضت كمك كند، برو از پنجره ببین آمده است یا نه. در اینجا باید با گشادهرویی و صمیمیت از او پذیرایی كنی. با این روش، به نظرم شخص، بهراحتی میتواند با دیگران كار كند...»
شهنواز با ستایش از گروه همكارش یاد میكند و دربارهی دیگر زمینهچینیهایش برای قوامیافتن نقشها (بهویژه كاراكتر محوری رئیسعلی) و همچنین ظرفیت و انعطاف بالای جوهری میگوید: «گروه ما واقعاً گروه خوبی بود. من به كسانی كه فیلم تاریخی میسازند یا كه ماجرای فیلم آنها آن میان مردم میگذرد دوسه توصیه میكنم؛ یكی اینكه حتماً در منطقهی تاریخی وقوع آن ماجراها فیلم یا سریالشان را بسازند. هرچند امروز شاید عدهای شهرك سینمایی را انتخاب کنند كه البته این، حرف دیگری است. دوم اینكه حتماً با مردم منطقه بیامیزند چون به هر حال اتفاقی كه در آنجا رخ داده است، از همان مردم نشأت گرفته و نیرو یافته و سوم اینكه بهویژه بازیگران و مخصوصاً بازیگران نقش اول، با منطقه آشنا شوند و با مردم آن ارتباط نزدیك داشته باشند، جوری كه با آنان زندگی میكنند. این مسائل به كار ویژگیهایی میدهد، از جمله اینكه ماجراها در مقابل دوربین، صادقانه اتفاق میافتد.
اینها چیزهایی است که نمیتوان به آسانی توضیح داد و ما تنها پیامدهای آنها را میبینیم. اما در همین محدوده هم در نظر بگیرید كه یك آدم چهطور میتواند نقش رئیسعلی را ایفا كند، بدون اینكه با مردم منطقهای که رئیسعلی آنجا زندگی کرده و آشنایی داشته باشد؟ من محمود جوهری را با یك مهتر از خود منطقه و یك ملازم با تفنگ و قطار فشنگ و اسب، واداشتم که با همدیگر زندگی كنند. از اتفاق، اینها با هم خیلی "جور" شدند و محمود جوهری خیلی چیزها از آنها گرفت.»
این كارگردان دربارهی پرداختن به وجوه عاطفی نقش در كنارِ الهام گرفتن بازیگر از محیط پیرامونی زمان زیست كاراكتر واقعی (رئیسعلی) میگوید: «روزیبا دوربین ۱۶ میلیمتری برای دیدن همسر رئیسعلیبه منزلش رفتیم، ولی نبود.
گفتند رفته باغچه. ما مسافت دوری را طی كردیم تا اینكه دیدیم خیریخانم، همسر رئیسعلی، زیر نخلها به قوارهی سه چهار تا باغچهی كوچك را سبزیكاری كرده و مشغول آبیاری است؛ این صحنه و رفتارهای او در آن شرایط خیلی جالب بود. بچهها از چاهی در همان حوالی با یك سطل آب میآوردند تا او بتواند باغچهها را آبیاری كند. من خودم را معرفی كردم و آرزویم هم این بود که وقتی سریال آماده شد بتواند آن را ببیند، ولی میدانستم كه در آن روستا نه برقی وجود دارد و نه فرستندهی تلویزیونیای.
وقتی به منزل خیری رسیدیم از گردنش كلیدی درآورد و درِ چوبی فرسودهای را باز كرد. این حس كه وارد خانهی رئیسعلی میشویم برای من، جوهری و بقیه بسیار جالب بود. وارد كه شدیم، دیدیم در یك حیاط برهوت، یك اتاق خشت و گِلی با یك ایوان و یك تیر كج وجود دارد؛ با یك زیلو و یك حصیر كه بهجای زیرانداز و فرش از آنها استفاده میشد. آن روز، برادرزادهی خیری هم آنجا بود. میدانستم که احتمالاً چیزی ندارد از ما پذیرایی كند و ما هم نمیخواستیم به زحمت بیفتد، به همین دلیل، با خودمان میوههای فصلی برده بودیم. بچههای روستا پایین ایوان جمع شده بودند. همین كه چشم خیری به میوهها افتاد، به بچهها گفت جلو بیایند و همه را بین آنها تقسیم كرد.
از همه مهمتر اینكه قبل از آنكه هیچ صحبتی با خیری بكنیم، محمود جوهری - رئیسعلی- را با قبایی سفید و قطار فشنگ و تفنگ آماده كردم و به انبارك بردیم. همزمان، دوربین را آماده كردیم. به محمود جوهری گفتم از دور، از میان نخلستانها بیا به طرف خانه. چشمهای خیری خوب نمیدید. رفتم پیشش و پرسیدم از میان نخلها چه كسی میآید؟ حس كردم چشمش تار میبیند، اما وقتی جوهری نزدیكتر آمد، شگفتیای در چهرهاش ظاهر شد، گویی از روزگار گذشته یادهایی در ذهنش زنده شد.
بعد با لهجهی خودش به جوهری گفت: "ها! رفتی تو پوست شیر، اما خیلی شبیهی ها!" بعدها از همین فیلم برای یادمان و بزرگداشت مرحوم جوهری استفاده كردم و در پایان هم سكانس صدای ترمز و برخورد شدید ماشین جوهری و تصادف را گذاشتم.
یادم است این فیلم بعد از اخبار و پخش آن خبر ناگوار به نمایش درآمد و مردم از مرگ نابههنگام این بازیگر نجیب و زیبا خیلی متأثر شدند...» این اثرپذیری، شبیه به همان تأثیری بود كه بینندگان دلیران تنگستان در سكانس مواجهه با مرگ رئیسعلی در سریال نیز پذیرفتند: «آن طور كه از همرزمان رئیسعلی شنیدم او انسان مقبولی بود، شخصیت جذابی داشت و البته گاهی اوقات نیز تندخو بود. ولی آنطور كه همسرش میگفت شیرین هم بود.
رئیسعلی آن كارها را نكرده بود كه در زمان خودش یا هنگام نبودنش "قهرمان" شناخته شود. مسأله فقط این است كه او در بطن یك جریان تاریخی قرار میگیرد و صادقانه نقش خود را ایفا میكند. برعكس خیلیها كه میخواهند قهرمان هر مبارزهای شناخته شوند، هدف رئیسعلی فقط تداوم مبارزه است و نه حتی رسیدن به پیروزی در زمان خودش. به نظرم از اینکه دربارهاش با زبانی شعرگونه گفتهاند: "دستش از خاك بیرون است" منظورشان همین بوده... اینها شمهای از همان چیزهایی بود كه میكوشیدم به محمود جوهری القاكنم.»
مرگ در اوج جوانی و بدو شهرت و شناختگی، برای هر بازیگری كه در این شرایط از دست برود، همواره نوعی احساس تراژیك توأم با اثرگذاری بیشتر و دریادماندگی عمیق بر جا میگذارد؛ بهویژه آنكه او خوب هم در نقش خود جا افتاده باشد. نمونهی جهانی این پدیده، جیمز دین است و نمونهی اینجاییاش هم زندهیاد جوهری... میتوان حدس زد كه او اگر دچار آن حادثهی شوم نمیشد با تكیه بر همین تكنقش انقلابی و میهنپرستانهاش میتوانست در سینما و تلویزیون بعد از انقلاب ادامه دهد؛ چونان قریبیان (كه عمرش دراز باد). فرامرز قریبیان با در كارنامه داشتن نقش چریك گوزنها و شروع پرفروش و طوفانی با سفیر در سینمای پس از انقلاب، تا امروز با موفقیت در سینما و تلویزیون دوام آورده است.
جوهری هم ابزارهای ستاره شدن را در اختیار داشت؛ همچنان كه آنقدر در قالب رئیسعلی دلواری خوش نشست كه ایرانیان هنوز هم این قهرمان ملی را با چهرهی این بازیگر به یاد میآورند: «ما خیلی كار کردیم تا چهرهی جوهری درست شد. او سیمایی جذاب و چشمانی نجیب داشت. كارش صادقانه بود. اهل نماز هم بود. هر كدام از این ویژگیها عالمی دارد. من چه میتوانم بگویم وقتی او در جوانی درگذشت و حتی حاصل كار خودش را هم در دلیران تنگستان درست و حسابی ندید.
جوهری تازه ازدواج كرده و صاحب فرزند شده بود. گاهی اوقات که میخواست از بوشهر به تهران برگردد، شخصاً خجالت میكشید به من بگوید و زندهیاد هاشم اركان را واسطه میكرد تا دو سه روزی مرخصی بگیرد.
من هم در حدی كه به كارمان لطمه نخورد به او مرخصی میدادم، چون بعضیها میرفتند و با ریش و سبیل اصلاحكرده برمیگشتند و تا مدتی از دست ما كاری ساخته نبود. به نظرم محمود، هرچند اهل شهرتطلبی و ثروت نبود ولی اگر میماند حتماً ستاره میشد.
خلوص و فداكاری او و دیگران در این سریال واقعاً مثالزدنی بود. آن حالوهوا و شرایط و آن آدمهای صادق و صمیمی را دیگر نمیتوانم پیدا كنم. همین الان هم اگر كسی غیر از من بخواهد چنین كاری بكند، یك شرط ماندگاری و مقبولیت كارش این است كه دنبال كسانی مثل محمود جوهری بگردد.
اگر چنین افرادی را بیابد، شرایطش فراهم باشد و همهی گروه با حسن نیت و صداقت باشند؛ میتواند این كار را انجام دهد. خود من در همین سالها وقتی میخواستم یك فیلم بسازم خیلی اذیتم شدم. مثلاً شخصی برایم نامه نوشته بود كه آقای شهنواز، من حاضرم سر صحنهی فیلم شما جاروكشی هم بكنم، ولی بعد كه با او قرارداد بستم گفت: من فقط در صحنههایی حاضر میشوم كه دیالوگ داشته باشم، در غیر اینصورت نمیآیم.
محمود جوهری اصلاً اهل این حرفها نبود. من با او قراردادی چهل هزار تومانی بستم برای شش یا هفت ماه، در حالی كه دو سال تمام به محل ساخت سریال رفتوآمد كرد و فعال بود. من نیز در پایان كار برایش درخواست پاداش كردم و چهل هزار تومان دیگر به او پرداختند. محمود نوروز ۱۳۵۵ با این پول یك اتومبیل پیكان جوانان قرمز رنگ خرید، با همان به مسافرت رفت و تصادف كرد و كشته شد. یك نفر به من گفت كه تو باعث شدی كه او ماشین بخرد، چون تازه رانندگی یاد گرفته بود. البته آن جاده، خیلی خطرناك است و شوربختانه هنوز هم قربانی میگیرد. در آن تصادف، همسر محمود هم كشته شد و فقط فرزندشان زنده ماند، كه در كرج زندگی میكند. پدر مرحوم جوهری نیز چند سال پیش فوت كرد.»
*
نگارنده طی جستوجوهایش، دربارهی فعالیتهای تئاتری جوهری نیز به اطلاعاتی هرچند اندك دست یافت، از جمله اینكه جهانشیر یاراحمدی در نوشتهاش «چوبك؛ بازیگر و نمایشنامهنویس» در شمارهی ۴۱ ماهنامهی صحنه، با هدف بررسی آثار این نویسنده كه بر صحنه اجرا شدند اشاره میكند كه زندهیاد جوهری، در دههی ۳۰ در تئاتر آناهیتا، مشغول به فعالیت بود و نمایشنامهی توپ لاستیكی اثر صادق چوبك را با بازنویسی خود، روی صحنه برد. جوهری این نمایش را در جشن اول ماه مه، در سال ۱۳۳۲، در تالار اجتماعات كارخانهی چیتسازی تهران روی صحنه برد و بر اساس بازنویسی جوهری و نزدیك كردن فضای نمایش به وضع موجود، نمایش مورد توجه تماشاگران قرار گرفت. البته پیبردن به تاریخ اجرای نمایش مذكور (۱۳۳۲) باز هم ما را دربارهی تخمینزدن سال تولد جوهری دچار تردید میكند.
در فضای مجازی نیز در شرح احوال برخی هنرمندان بومی مناطق، به نامهایی مانند محمد جباری (متولد ۱۳۳۳) بازیگر و فیلمساز اهل استان یزد برمیخوریم كه (به نقل از پایگاه مجازی یزدفردا): «به تئاتر علاقه داشته و پس از سكونت در یزد در كلاسهای محمود جوهری شركت میکند و نمایش را به صورت حرفهای فرا میگیرد.» همچنین متوجه میشویم كه جباری مدتی بعد در نمایش پهلوان اكبر میمیرد نوشتهی بهرام بیضایی و كارگردانی محمود جوهری بازی میكند (نمایشی كه قبل یا بعد از این، در اجرایی جداگانه و صددرصد حرفهای، خود جوهری هم به كارگردانی عباس جوانمرد در آن حضور یافته بود.)
در خاطرات خودنوشت مجری مشهور یكی از شبكههای تلویزیونی آن سوی آب نیز در وبسایتش میخوانیم كه: «در آخرین سال تحصیلی روزها در جلسات امتحان نهایی برای گرفتن دیپلم دبیرستان شرکت میکردم و شبها - درپی شش ماه تمرین - به اجرای نمایشی میپرداختم که نوشته بودم و نقش اصلی آن را نیز خودم بازی میکردم. این نمایش كه در آمفیتئاتر دانشکدهی علوم آزمایشگاهی دانشگاه تهران برصحنه رفت، نخستین كارم بود و در همان آغاز، مورد سرزنش دوستانهی یک هنرمندِ مجرّب قرار گرفتم که میکوشید نصیحتم کند كه از "بیاحتیاطی سیاسی" در نوشتن متن، پرهیز کنم. زندهیاد محمود جوهری را میگویم که آن روزها رئیسعلی سریال تلویزیونی دلیران تنگستان بود و مسئولیت چهرهپردازی بازیگران مرا در نمایشم مهرهها بر عهده داشت. در پی اجرای شب اول بود که در پشت صحنه مرا گوشهای گیر آورد و گفت: با این جور نوشتن، آدم دوام نمیآورد و "فدا" میشود...»
البته صحت این خاطره چندان قابل سنجش نیست، ولی پذیرفتن وظیفهی چهرهپردازی در یك نمایش مدرسهای یا حداكثر دانشجویی توسط كسی كه با بزرگان آن زمانِ هنر تئاتر مرتبط بوده، آنهم هنگام پخش سریالی در حد دلیران تنگستان، اگر نقل درستی باشد، روی دیگری از افتادگی و منش جوهری را نشان میدهد. روانش شاد و یادش گرامی باد.